دل نوشته های دو تا ...

متن مرتبط با «هرمون عصبي من 9 احرف» در سایت دل نوشته های دو تا ... نوشته شده است

17.اذر 95

  • سلام عشقم ... بدو ادامه مطلب واست تعریف کنم خاطره ی این روز قشنگ رو, ...ادامه مطلب

  • 16.9.95

  • سلام جونم میای ادامه ؟, ...ادامه مطلب

  • 9 ابان 95

  • بدو ادامه مطلب  , ...ادامه مطلب

  • 16 ابان 95

  • بدو بیا ادامه مطلب, ...ادامه مطلب

  • 17 18 19 ابان 95

  •   بیا ادامه بدو, ...ادامه مطلب

  • 20 21 22 ابان 95

  • بیا ادامه مطلب 3 روز سفر به کرمان  , ...ادامه مطلب

  • 23 ابان 95

  • یکشنبه 23 آبان 5 بیا ادامه مطلب  , ...ادامه مطلب

  • 24 آبان 95

  • ادامه مطلب دیگه عه  دو شنبه 24 آبان 95, ...ادامه مطلب

  • 25 ابان 95

  • بیا دیگه ... ادامه مطلبم بدو, ...ادامه مطلب

  • 26 آبان 95

  • 26 آبان 95 چهارشنبه پایان دوره ی 12 روزه ی کنار هم بودن, ...ادامه مطلب

  • 3ابان*29مهر*95

  •   سلوووووووووووووم عشقم خاطره ی پنجشنبمون رو هم بنویسم اینجا 29 مهر 95 سر جلسه هفتگی ... که قرار بود کریمیان و اون پسره نیازی و اینا رو هم بیارم که معلوم نشد چ مرگشون شد نیومدن ... بعدش که اومدم تو دفتر ... تو حیاط بودیم بهمون گفتی بیاین تو ... اون روز خیلی احسان اذیت کرد ... هی نگاه میکرد میخندید و منم لبخند میزدم خانوم نوربخش نگام میکرد اب میشدم ... بعدشم ک تو پاشدی حرف زدن روم نمیشد نگات کنم به خاطر دیشب و هی نگاهمو ازت میدزدیدم ... بعدم جلسه تموم شدو ... اومدی بحرفیم در مورد بچه ها و فروش و اینا ... چند دقیقه ای حرف زدیم ... بعد من یکم ازت محصول گرفتمو ...بعد گفتی صبرکن, ...ادامه مطلب

  • 28/7/95قشنگترین شبمون

  • سلام ... عزیزم واست این خاطره رو توی ادامه مطلب میزارم ... خیلی دوست داشتم بهت بگم تو بنویسیش ولی خب گفتم سرت شلوغه بهت میگم و خودم ضایع میشم ... پس بدو بیا ادامه مطلب ... رمزشم میزارم چهار رقم آخر شمارت, ...ادامه مطلب

  • اولین زشت خخخخ 19.7.95

  • سلام عزیزم.. خب بیایم سر وقت خاطراتمون. این خاطره رو دارم با گوشی تایپ میکنم واست ... اوووم یادته دوشنبه رو ... دوشنبه همین هفته ... میشه چندم ؟؟اگه گفتی ... اوووم میشه 19 مهرماه 95 ... بهم گفتی ساعت 8 اونجا باشم ببینیم همو ... بعدش ساعت هشت رسیدم ... تا هشت و 32 دقیقه  دم در منتظر موندم تا بیای ...  بعدش اومدی گفتی امیر کارت داشت و اینا ... ضایع میشد یهو پاشی بیای .. اون شب رفتیم ویلاشهر باهمدیگه ... بهت گفتم چرا دیرسب بهم گفتی اگه کسی از رابطمون با خبر بشه قطع رابطه میکنی و ابنا ... وایسادی توجیه کردن ... یادت میاد خانومی؟؟؟ بعدش بهت گفتم رابطمون برام خیلی بیخودی شد توذهنم ..., ...ادامه مطلب

  • عصبی من

  • سلام خوبی نازگلم ؟ این خاطره مال دوشنبس یعنی12 مهر 95 ... همون روزی که بهم گفتی ساعت 7 در اون تاکسی تلفنی باشم ... قبلش با مامانت رفته بودی اموزشگاه رانندگی ... خیلی راننده خوبی شدیا ... خوشحالم که زود یاد گرفتی ... خیلی عالیه هوشت ... باید خیلی تمرین کنم باهات خیلی عالی تر بشی ... اخه خانوم من باید بهترین راننده ی خانوم باشه ... اون روز اگه گفتی با هم کجا رفتیم ... اوووم اولش که رفتیم عابر بانک پول گرفتیم ... رفتیم گاز زدیم ... بعدش رفتیم به سمت اصفهان ... نزدیکا آتشگاه بود که رفتیم واییسادیم جلو یه فست فود ... یه دونه چیز برگر و اسنک سفارش دادیم ... تا اماده میشد رفتیم اون سم,منغولي عصبي,من عصبی هستم,من عصبی ام,منبه عصبي,من عصبي هستم,هرمون عصبي من 9 حروف,هرمون عصبي من 9 احرف,شبکه عصبی منهاج,مبانی شبکه عصبی منهاج,فیلم من عصبی نیستم ...ادامه مطلب

  • زور گوی من

  • سلام خانومم.امروز شنبه 10 مهرماه 95عه ... دلم واست تنگ شده ... دلم خیلی میخواد پیشت باشم ... الان احتمال خیلی زیاد داری میری دفتر ... دیروز فان بود پارک لاله ... من نتونستم بیام ... 6 بار زنگ زده بودی و ساعت 2 و 18 دقیقه بهت اس دادم خوبم نگرانم نباش ... دیروز روز بدی بود ... دیشب بهت گفتم تو پیام ازت ناراحتم ... و خیلی سریع زنگ زدی ... منم خونه بودم نمیتونستم قشنگ حرف بزنم ... تا رفتم بالا و باهات حرف زدم ... گفتم ناراحتم چون قرار بوده شنبه قبل تا حالا بری ... بهم گفتی برات سلامتی روح از سلامتی جسم مهمتره ... گفتی به خاطر جسمم روحمو ریختی بهم ... والا من اصلا چیزی نگفتم تا نریزی بهم , ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها