جمعه 23 مهرماه

ساخت وبلاگ
سلام جونم.قربون شکلت برم عزیز دلم...

دلم برات کلی تنگ شده ... این خاطره جمعه مونه ... همون شبی که مریض شده بودم سرما خورده بودم ینی ... بعد تو با موحدی مثل اینکه حرف زده بودی تا ساعت 9 که من رسیدم پیشت ... اومدم پیش باغ ملی سوار شدی و رفتیم یکم ویلاشهر چرخیدیم ... بعد گفتم یه جا رو بگو یکم واییسیم بعد اومدیم پارک هزار گل ... از ویلاشهر تا پارک هزاره رو هم تو رانندگی کردی ... خیلی ذوقتو دارم ... خیلی برام جالبه رانندگی میکنی خیلی دوست داشتنیه برام ...

انقد دوست دارم خیلی خوب بشی خیلی عالی رانندگی کنی تا من کیفتو بکنم ...

رفتیم پارکه هزار گل اونجا چند تا پارک ال رفتی و دور دو فرمون و اینا ... بعد هم واییسادیم همدنجا شروع کردیم حرف زدن ...

معلوم بود یه چیزی شدی ... دلم میگف خانومت یه چیزیش هست ... شروع کردی حرف زدن ...

گفتم نگران چی هستی ... گفتی نگران از دست دادن ... گفتم چیو اخه از دست بدی ... میخوای تا پنج سال دیگه فوق لیسانس بگیری که ایشالا میگیری ... هدف مالی داری که داری کم کم تیک میزنی بهش ... ازدواج موفق میخوای که ایشالا میکنی کیو از دست بدی اخه ... بعد گفتی بابام ... خیلی بد بود یهو اینو گفتی ... سخت بود ... بغض کردم گریه کنم ولی یاد حرفت میفتادم تو باید از من محکمتر باشی تا بتونم بهت تکیه کنم ... این حرفت نمیذاشت گریه کنم ... دست به چشمات کشیدم ببینم گریه نکنی ... دیدم نه خیس نیست ... بعد سرتو چرخوندی نورافتاد توش دیدم وای از گوشه چشمات اشک داده میریزه ... خیلی صحنه دردناکی بود اشکات ... بعدش بغلت کردم و نازت کردم و چشماتا پاک کردم ... بهم گفتی خیلی بهش وابسته ای و اینا ... الهی من فدای تو بشم ... بابات ایشالا تا همیشه بالاسرمون میمونه ...

زندگی من خیلی نگرانش نباش خدا بزرگه ... نمیزاره ضربه به این بزرگیو تو بخوری ...

اون شب هواسم نبود بوسیدمت و مثل اینکه سرما خورده بودی ... یه خورده ازت لب گرفتم ...

آخر سر بهم گفتی آروم شدی ... خداروشکر که اومدی پیسم گریه کردی و پیش من آروم شدی ...

خیلی برام عزیزی نفس من

دل نوشته های دو تا ......
ما را در سایت دل نوشته های دو تا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmanoto7574a بازدید : 72 تاريخ : پنجشنبه 29 مهر 1395 ساعت: 0:43