عصبی من

سلام خوبی نازگلم ؟ این خاطره مال دوشنبس یعنی12 مهر 95 ...

همون روزی که بهم گفتی ساعت 7 در اون تاکسی تلفنی باشم ... قبلش با مامانت رفته بودی اموزشگاه رانندگی ... خیلی راننده خوبی شدیا ... خوشحالم که زود یاد گرفتی ... خیلی عالیه هوشت ... باید خیلی تمرین کنم باهات خیلی عالی تر بشی ... اخه خانوم من باید بهترین راننده ی خانوم باشه ... اون روز اگه گفتی با هم کجا رفتیم ... اوووم اولش که رفتیم عابر بانک پول گرفتیم ... رفتیم گاز زدیم ... بعدش رفتیم به سمت اصفهان ... نزدیکا آتشگاه بود که رفتیم واییسادیم جلو یه فست فود ... یه دونه چیز برگر و اسنک سفارش دادیم ... تا اماده میشد رفتیم اون سمت خیابون ... تو گفتی نذری میدن بریم ... گفتم چایی میدن ... گفتی خب همون ... دلم میخواست بگیرم بوست کنم ... بعد رفتیم اون طرف ... رفتم برات چایی گرفتم آوردم دادم بهت ... بعدش رفتیم تو اون کوچهه پشت چایخونه ببینیم چه خبره شلوغه که خبری نبود ... بعدشم اومدیم رفتیم تو ماشین یکم نشستیم منتظر شدیم ... فست فود رو گرفتیم و رفتیم پارک آتیشگاه ... اووم دو تایی با هم خوردیم همه رو ... یه گاز من یه گاز تو ... بعدش دیگه گیر دادی که چمه ... و بهت گفتم ... گفتی همین ... باز بقیشو گفتم ... اخرش تا تهشو پرسیدی ازم ... کلی عصبی شدی ... دفعه اول بود یهو با صدا بلند حرف زدی ... یهو اومدم بحرفم گفتی حرف نزن گوش کن ... روز باحالی بود ... با همه عصبی بودن تو خوش گذشت ... خوب گذشت بهمون ... یه چیز جالبترش اینکه ... وقتی از خونه داشتم میومدم بیرون سوییشرتمو برداشتم گفتم خب اینو ببرم بپوشونم بهش نگاش کنم چه شکلی میشه ... بعدش که رفتیم تو پارک یکم راه بریم ... یهو سردت شد گفتم سوییشرتمو بدم گفتی اره ... خیلی باحال بود ... دقیقا همونی شد که میخواستم ... ولی نتونستم درست نگاهت کنم ... اوووم ... اون شب اومدم بگیرمت تو بغلم بهم گفتی دستتو بردار ... دستم رو شونت بود ... اوووووم بهله ... فدات بشم خوشگل منی تو ... چقد اون شب از منم بدت اومدا ... بعدش اومدیم خونه کلی باز پیام دادیم ... اون شب تو منتظر بودی من ازت بوس بگیرم و من منتظر بودم تو بگیری ... خخخخخ ... ما هم بامزه ایما ... دو تا دیوونه ...

خدا عاقبتمون رو به خیر کنه ...