3ابان*29مهر*95

ساخت وبلاگ

 

سلوووووووووووووم عشقم

خاطره ی پنجشنبمون رو هم بنویسم اینجا 29 مهر 95

سر جلسه هفتگی ... که قرار بود کریمیان و اون پسره نیازی و اینا رو هم بیارم که معلوم نشد چ مرگشون شد نیومدن ...

بعدش که اومدم تو دفتر ... تو حیاط بودیم بهمون گفتی بیاین تو ... اون روز خیلی احسان اذیت کرد ... هی نگاه میکرد میخندید و منم لبخند میزدم خانوم نوربخش نگام میکرد اب میشدم ... بعدشم ک تو پاشدی حرف زدن روم نمیشد نگات کنم به خاطر دیشب و هی نگاهمو ازت میدزدیدم ...

بعدم جلسه تموم شدو ... اومدی بحرفیم در مورد بچه ها و فروش و اینا ... چند دقیقه ای حرف زدیم ... بعد من یکم ازت محصول گرفتمو ...بعد گفتی صبرکنیم کارت تموم شه با ما بیای بعدم که کارت تموم شد اومدی رسوندیمت تو بلوار بهارستان رفتی مهمونی ... اوووم فدات بشم ... ت. راه هم با هم حرفیدی ...

خیلی دوست دارما

 

اینم خاطره ی دوشنبمون ... یعنی 3 ابان 95

دوشنبه رو یادت میاد ... همون روزی که حال من خوب نبود کلی بهم میگفتی برو دکتر ... من نمیرفتم ... بعد بهت گفتم کجایی گفتی پیش بابامم گفتم کجا میری گفتم بعد دیدمت میگم ... بعدش تعجب کردم چرا بهم نگفتی ... بعدش گفتم ببینمت بعد کلی عکس خواستن گفتی اومدی درمانگاه و بهم عکس دادی و دیدم بهت سرم زدن ... وای خیلی لحظه بدی بود دست خانومم رو سرم زده بودن ... بعدش بهت گفتم باید بیام ببینمت ... زور شدم بیام ببینمت و خودت باباتو فرستادی رفت و زهرا پیشت موند و بعد من اومدم پیشت ... تو خیابون شریعتی اومدم دنبال تو و زهرا ... زهرا رو بردیم خونشون از اون جاده باریکه هم رفتیم ... بعد برگشتیم اومدیم رفتیم کنار اون پارکه باغ ملی وایسادیم بعد یکم تاب خوردن ... شروع کردیم حرف زدن ... بعد حالم بد شد و بغلم کردی و بهم گفتی مواظب باشمو کلی نازم کردی و اینا ... بعد بهم گفتی باشگاه نرو ... بعد چند تا حرف عاشقانه بهم زدی ... چند تا قطره گریه کردی ... بعدم هنوز یادم نمیاد چی گفتیم خندمون گرفت بغل کردیم همو ... اون ش خیلی نگرانم شدی ... دفعه اولی بود ک دیده بودیم حالم خوب نبود ... مث من که دفعه اولی بود دیدم سرم زدی ... اووم اون شب چسب رو دستتم خودم کندم ...

ی حرف باحالی بهم زدی ... گفتی ببین باهام چیکار کردی که اینجوریم کردی ... دیشب تو حالمو خراب کردی که امروز کشیدهشدم درمانگاه ... بهم اینو گفتی : من الان فقط یه سرم زدم انقد نگرانم شدی زود پاشدی اومدی دیدنم ... اون وقت منو نمیگی چند روزه نگرانتم بهت میگم برو دکتر برو ببین چته بیا پیشم ببینمت و هیچی ... خب داری اذیتم میکنی اینجوری و اینا ... بعد ک اینو گفتی اشکات ریخت ... فدای چشمات بشم همسر گلم ... خیلی میخوامت

دل نوشته های دو تا ......
ما را در سایت دل نوشته های دو تا ... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mmanoto7574a بازدید : 94 تاريخ : چهارشنبه 12 آبان 1395 ساعت: 1:00